گوهرِ فراموششده: چیستی و ضرورت «ادبیات کاربردی»
ادبیات، ترکیبِ دانش و هنر است: هم جنبههای آموختنی، سنجیدنی و نظریهبنیاد دارد و هم جنبههای انگیزشی و التذاذی؛ اما آنگونه که در دانشگاه تدریس میشود، از جانبِ خلاقش فاصله میگیرد و هم به مجموعهای از محفوظات فروکاسته میشود که نسبتی آشکار با زندگی روزمره ندارد.
باری، من در شانزده سالی که تاکنون به موازات تحصیل و پژوهش، فعالیتهای آموزشی و ترویجی را پی گرفتهام، کوشیدهام در عمل نشان دهم که سویۀ کاربردی رشتۀ دانشگاهی «زبان و ادبیات فارسی» و رشتههایِ مرتبط و مشابه، دستکم در سه سطح معنا و مصداق دارد.
فرشید ساداتشریفی جملهای دردسرساز را در علائق پژوهشی رزومهاش نوشته: ادبیات کاربردی. و مدام باید توضیح بدهد که ادبیات هم مثل علوم و هنرها، محض و کاربردی دارد. نیز اینکه دستکم برای ما ایرانیها، پیوند ناگسستنی ادبیات با زندگیِ روزمره، بهترین گواه واقعیبودن و بایستگیِ نگاه کاربردی به ادبیات است. همین علاقه، زمینهای شد برای «بردار» که طی گفتوگویی، سویههای کاربردی ادبیات را از زبان فرشید ساداتشریفی مرور کند.
ادبیات کاربردی مفهومی است که در ایران ناآشناست. تعریف شما از این ترکیب چیست؟ و این مفهوم در جهان امروز در جاهایی غیر از ایران چقدر شناختهشده است؟
ادبیات، ترکیبِ دانش و هنر است: هم جنبههای آموختنی، سنجیدنی و نظریهبنیاد دارد و هم جنبههای انگیزشی و التذاذی؛ اما آنگونه که در دانشگاه تدریس میشود، از جانبِ خلاقش فاصله میگیرد و هم به مجموعهای از محفوظات فروکاسته میشود که نسبتی آشکار با زندگی روزمره ندارد.
باری، من در شانزده سالی که تاکنون به موازات تحصیل و پژوهش، فعالیتهای آموزشی و ترویجی را پی گرفتهام، کوشیدهام در عمل نشان دهم که سویۀ کاربردی رشتۀ دانشگاهی «زبان و ادبیات فارسی» و رشتههایِ مرتبط و مشابه، دستکم در سه سطح معنا و مصداق دارد:
نخست، کاربردِ معطوف به نیازهای روزمرۀ زبان و ادبیات که «درستنویسی و ویرایش»، بارزترین مصداق آن است؛
دوم، کاربستهای معطوف به مهارتهای ارتباطی و روانشناختی یا به تعبیرِ دیگر ادبیات برای مخاطبان و نیازهای خاص که ادبیات «کودک و نوجوان» یا ادبیات برای مخاطبان با نیازهای ویژه (مثل توانخواهان ذهنی یا جسمی) مصداق این سطح است؛
و سوم، کاربردیکردنِ ادبیات از طریق «نظریههای ادبی و دیگر دانشهای علوم انسانی و اجتماعی» است که مصداقش استفاده از بهروزترین دستاوردهای دانشها و نظریههای روز در تولید رسانه (social media)هایی چون اینستاگرام و تلگرام و تولیدات سینمایی است: محصولاتی که اثرگذاریِ دور انتظارشان، همهگیرشدنشان و غلبهشان بر محصولات مشابه (مثل غلبۀ تلگرام بر وایبر و غلبۀ اینستاگرام بر فیسبوک) اصلاً تصادفی نیست و حاصل سرمایهگذاریهای عمیق علمی و نظری است.
اجازه بدهید از همین بحثِ آخر شروع کنیم: لطفاً کاربردیکردن ادبیات بر اساس نظریههای ادبی را که یکی از گرایشهای پژوهشی و ترویجیتان است، برای ما بیشتر باز کنید.
از فیلم و شبکههای اجتماعی مثال زدم؛ زیرا هر دو از ادبیات و ابزارهای ادبی برمیآیند. باری بگذارید مثالِ ادبیتر و کلاسیکتری بزنم. اخیراً در مونترال و در ادامۀ تجارب آموزشی ایران، درسگفتارهای حافظ و سعدی را برپا کردم. طبعاً روخوانیِ روان و صحیح در کنارِ بهدستدادن منابعِ دستیاب و دیدبخش، پیشزمینۀ کار بود؛ به مدد «تحلیل گفتمان» دیدی کلی به دوستان دادم که هم علمی است و هم قابلیتِ «از آنِ خود کردن» دارد؛ به این معنا که میتوانند این عینک را بر چشم بزنند و بکوشند آنچه میبینند با آموختههای قبلشان پیوند گیرد و به خوانشِ نظاممندِ خود از آن متن و پیرامتن برسند.
خوانشی که اشتراکات زیادی با دستاوردهای علمیِ متنپژوهان دارد؛ اما مجالِ مناسبی به فرد میدهد تا از دانستههای پیشینش هم استفاده کند. همان قضیۀ ماهیگیری به جای ماهی. ضمن اینکه در همین مثال، هر فرد میبیند که ضمن اشتراک با همدرسانش، اندکی تفاوتِ بینش نیز دارد و نتیجتاً به جای بینشِ «همه این است و جز این نیست»، بهنوعی «عدم قطعیت نظاممند» میرسد و در مقابلِ خوانشهای متفاوت و تازه، گشادهرو و گشادهذهن میمانَد.
حتی پیشتر و در آموزش نقد عملی به دانشآموزانِ داوطلب برای المپیاد ادبی نیز عملاً آنها در تولید نقدی بسامان، توانمند میشدند؛ بی آنکه از همان اول برای آنها مثلاً از نشانهشناسی گفته باشیم. پس اگر منتقد و معلم نقد، کارش را بلد باشد، این فرآیند، حتی سن هم نمیشناسد.
مثالِ دیگر، تجربۀ خوانشِ انتقادیِ آثار ادبیات کودک با نظریهای مثلِ «خوانندۀ درون متن» (خوانندۀ نهفته در متن) است که نگاهِ خودآگاه یا ناخودآگاهِ پدیدآور به مخاطبش (در هنگام آفرینش متن) را آشکار میکند. هرگاه با استادان و همکارانم در جلسهای، متنی را با این رویکرد نقد کردهایم، بهوضوح دیدهام و دیدهاند که نگاهِ همۀ شنوندگان از نویسنده تا خوانندگان به آفرینش متنها، خیلی دقیقتر و آگاهانهتر (حسابشدهتر) و در نتیجه راهگشا و زنده شده است.
تجاربی از این قرار بهخوبی نشان میدهد اگر نظریهای مناسب را در زمانِ مناسب و با زبانِ سادهای (که البته اصلاً سطحی نیست)، عرضه کنیم، نتیجهاش «توانمندسازی» است. توانمندشدنِ همۀ افرادِ مرتبط با این فرآیند، در بهتر اندیشیدن، بهترخواندن، بهترنوشتن و زیستنی صمیمانه و روزمره با ادبیاتی که دیگر برایشان کاربردی است.
یکی دیگر از زمینههای تخصصی شما آموزشهای ادبی معطوف به مهارتهای ارتباطی و روانشناختی است. لطفاً این جنبه از کاربردیکردن ادبیات را برای مخاطبانِ «بردار» بیشتر توضیح دهید.
ادبیات، ذهن و زبان را برای بیان و ارتباط قدرتمند میکند. از همکاریهای من در شیراز با روانشناس و روانکاوِ مبرّز جناب دکتر مسعود محمدی تا کتابخوانیهای روانشناختی ما زیر نظر دکتر الهام گرامی (رواندرمانگرِ ساکن مونترال)، نشان داد اولاً قصه و شعر و همچنین فیلم، بهترین ابزارهای عینیکردنِ موقعیتهای اخلاقی و روانشناختی مختلف برای مخاطباند و ثانیاً ازآنجاکه مخاطبِ فارسیزبان، امروزه دایرۀ واژگانیِ بسیار محدودی برای خودبیانگری (بیانِ عواطف و هیجانات و تجارب) دارد؛ با متنخوانی و بهویژه شعرهای مثلِ شعرِ روانِ سعدی، بسیار غنیتر و کارآمدتر میشود.
بخشی از اینها، همان چیزهایی است که روانشناسی و مدیریت (شاخههای مرتبط با منابع انسانی) به دنبال آن هستند و فنّ «ارتباطات مؤثر» نامیده میشود.
شما یکی از مهارتهای خود را مشاورههای ادبی و تبلیغی بیان کردهاید. آیا به نظر شما با واردکردن ادبیات به حیطههای بازار و تبلیغات، بیم آن نمیرود که ادبیات به کالایی تجاری تبدیل شده و از مفهوم اصیل خود، تهی شود؟
تبلیغ را فقط فنّ اقناع مخاطب برای خرید کالایی بیکیفیت یا کمبها نبینیم. تبلیغ، صرفاً کاربستِ تجاری ندارد. وانگهی صورتِ تجاری هم بد و لزوماً در تقابل با جوهر هنری و لذتزای ادبیات نیست.
در نگاه من، این بخش، صورتِ دیگری از همان ارتباطات مؤثر است. چه ایرادی دارد که مثلاً وقتی سردبیر مجلهای دارد در محکومیت حادثهای تروریستی سرمقاله مینویسد اما چون شعرخوان نیست و شعر مناسبی در ذهن ندارد، تو بتوانی به او شعر مشیری را نشان بدهی که: «تفنگت را زمین بگذار»؛ شعری زیبا که اگر درست و بجا استفاده شود، بهخاطر «ادبیّت»اش، اثرِ آن یادداشت را عمیقتر کند؟
یا مثالِ دیگر، چقدر لازم بود که در گذشته مشاورِ ادبی، کنارِ گروه رسانهایِ بانک ملت باشند تا جملۀ تبلیغیِ «بانکِ ملت بانکِ شماست!» بهجای اینکه بهغلط با تأکید بر ملت خوانده شود، بهدرستی ادا شود و تأکید را بر شما بگذارند؟
شاید در میهنمان مناقشات حقوقی مرتبط با تبلیغات، تازه و کمسابقه باشد؛ اما زندگی در امریکای شمالی که در آن مسائل حقوقی بسیار پیگیرانهتر دنبال میشود به من نشان داده که اگر چنین خطایی فیالمثل در کانادا اتفاق میافتاد منجر به شکایت مؤسسات مشابه و ضرری چندصدهزاردلاری یا حتی میلیوندلاری برای سفارشدهندگان تبلیغ میشد.
دانشآموختگان ادبیات و بسیاری از نویسندگان معمولاً با این پیشفرض به دنبالکردن علاقۀ ادبی میپردازند که با ادبیات نمیتوان پول درآورد و همیشه ادبیات باید علاقهای حاشیهای در کنار شغل درآمدزای فرد باشد. آیا این کلیشه از نظر شما درست است؟
چون در ذهنشان حک شده که اگر بخواهند ادبیات، ممرّ روزیشان باشد؛ باید معلم شوند، حال معلم مدرسه یا دانشگاه. درصورتیکه همین نگاه کاربردی، با همۀ دشواریاش، به ارائۀ کالا و خدماتِ «دانشبنیان» از طریق ادبیات منجر میشود و حتی بارها به دوستانم در بنیاد ملی نخبگان و معاونت علمی نهاد ریاستجمهوری مصرّانه گفتهام که ضروری است این مسیرِ کمتررفتۀ دانشبنیان را نیز حمایت کنند.
فیالمثل تجربۀ کارآفرینانۀ من و دوستانم در «ویراستاران» نشان داده که ادبیاتیها از راههایی غیر از معلمی نیز میتوانند روزگار بگذرانند. به این کارنامه نگاه کنید: ۳۳،۴۷۹،۲۱۱ واژه ویرایش؛ ۳،۴۸۸ کتاب و مقاله؛ ۱۶۶ مشتری نهادی و انتشاراتی؛ ۴۸ نفر کارآفرینی؛ ۴ نمایندگی و نیز: 910 کارگاه و نشست؛ ۱۱,۳۶۰شرکتکننده؛ ۱۷۵,۲۴۶ نفرساعت برنامه؛ ۱۲۵نهاد میزبان در ۱۶شهر ایران و خارج از ایران.
حالا شما بگویید: اگر تعداد کسانی که نگاهِ صرفاً معلمشدن را کنار بگذارند و بخواهند و بتوانند ویراستارِ ششدانگِ تماموقت شوند، چقدر در ادبیات کاربردی جلو خواهیم رفت؟ این مثال، نمونهای روشن برای سطح اولِ ادبیات کاربردی نیز هست.
برگرفته از:
goo.gl/aVPs8W