شنیدنی‌هاکنجکاوی‌برانگیزهاگفت‌وگو

گفتن و شنیدن از پادکست فارسی؛ هم‌کلام با علی بندری

By 09/04/2018 No Comments

دنیا پر از قصه‌هایی است که حواس ما بهشان نیست

همکلام با علی بندری دربارهٔ پادکست‌هایش؛ «چَنِل بی» و «بی پلاس»

سرآغاز

چنانکه در منابع آمده، پادکست (به انگلیسی: Podcast) یا پادپخش یا تدوین صوتی انتشار مجموعه‌ای از پرونده‌های رسانهٔ دیجیتال است که توزیع آن در اینترنت با استفاده از «فید» صورت می‌گیرد. برای دریافت آن، معمولاً از برنامه‌های پادخوان که از خدمات وب استفاده می‌کنند و به عمل دریافت پادکست، «پادگیری» یا «پادکچینگ» (به انگلیسی: Podcatching) می‌گویند. همچنین واژهٔ پادکست از درآمیزی واژه‌های iPod (آی‌پاد) و broadcasting (پخش) پدید آمده است. هرچند عده‌ای نیز پادکست را «سرواژه» (Personal On-Demand Narrowcasting) می‌دانند که واژه Narrow Casting به معنی ارسال محدود در مقابل broadcasting به معنی ارسال به‌صورت کلان به‌کاررفته است. واژه‌نامهٔ جدید آمریکایی آکسفورد واژهٔ پادکست را برترین واژهٔ سال نامیده است.

در میان پادکست‌های فارسی، «چَنِل بی» قدیمی‌ترین نیست؛ اما به گواه اعداد ارقام محبوب‌ترین است. اولین اپیزود پادکست ChannelB با اسم اولیهٔ ‌«کانال‌بی» منتشر شد و هر سه هفته یک‌بار اپیزود جدیدی از آن عرضه شده است (کمابیش). در هر اپیزودِ پادکست روایت علی بندری و همکارانش را از گزارش بلند یک ماجرای واقعی که در یک رسانهٔ معتبر انگلیسی‌زبان منتشر شده به فارسی می‌شنویم. به روایت «ناملیک» اولین پادکست «چَنِل بی» در روز ۲۹ اوت ۲۰۱۵ همرسان شده است. و اینک این گفت‌وگو تقریباً هم‌زمان (در نزدیک‌ترین پنجشنبهٔ) سالگرد این تاریخ، منتشر می‌شود و خوشحالیم که پادکست‌های پرطرفدار او نمونه واضح و موفق استفاده بهینه و کاربردی از عناصر ادبی در سوژه‌هایی است که محتوایشان ادبی نیست (عناصری مانند: روایت، قصه‌داری، خلاصه‌سازی و نیز ارجاعات دقیق و خلاقانه).

 

در ابتدا یک معرفی کوتاه از خودتان بفرمایید و بعد هم لطفاً برای ما بگویید که ایدهٔ پادکست از کجا آمد؟

علی بندری متولد ۱۳۶۰ هستم. با همسر و دختر سه‌ساله‌ام در اسلو زندگی می‌کنم. پادکست از سایت «ناملیک» شروع شد. متوجه شدم بعضی از بچه‌هایی که می‌شناسم در تابستان ۲۰۱۵ سایتی را برای پادکست درست کردند. من از ۲۰۱۱-۲۰۱۲ پادکست گوش می‌کنم. بعد من ایده‌ای داشتم که با آن‌ها در میان گذاشتم. که شما بیایید یک همچین چیزی آنجا درست کنید. که مقاله و گزارش‌های خارجی را یک نفر بخواند. بعد بیاید آن را تعریف کند. گفتند که یعنی اینکه از روی ترجمه دوباره بخواند؟ گفتم: نه. آن را بخواند بیاید تعریف کند. گفتند نمی‌فهمیم چه می‌گویید. اگر می‌شود یک نمونه برای ما بفرستید. و من این کار را کردم یک اتود زدم و فرستادم و گفتم منظورم این هست. گفتند این‌که خیلی خوب است. چرا خودتان انجام نمی‌دهید. گفتم من برنامه پادکست درست کردن را ندارم. گفتند حالا بیا ببینیم چطور می‌شود. ما می‌خواهیم در ناملیک یک کانال شخصی بدهیم هرکسی بتواند یک کانال داشته باشد و بتواند چیزهایی درست کند و آنجا بگذارد. قبول کردم اولی را درست کردیم و گذاشتیم. اسمش را هم به خاطر فامیلی‌ام کانال بی گذاشتم. و کانال آن‌هم از آنجایی آمد که آن‌ها می‌خواستند آنجا کانال بگذارند. خودم از این کار خیلی خوشم آمد. بعد دومی و سومی و به همین ترتیب. تا به پنجمی و ششمی دیدم واقعاً دارم از این کار لذت می‌برم. طوری که مدت‌هاست از چیزی این‌گونه لذت نبرده‌ام. و بعد دیگر شیرجه زدم درونش.

بگذارید از همین «لذت‌بردن» ادامه دهیم. حداقل در پنج‌شش‌تا از پادکست‌ها می‌بینم خیلی تأکید می‌کنید به مناسبت‌های مختلف که این کار یک کار لذت‌بخش است اما می‌بینم که به شکل سنتی آدم‌ها فکر می‌کنند که هر چیزی که لذت‌بخش باشد حرفه‌ای نیست. یا برعکس اگر حرفه‌ای بود فقط باید مثل یک کار انجام بدهید و نمی‌توانید خیلی از آن لذت ببرید. ولی این مرزبندی لااقل در کار شما وجود ندارد. هم خیلی موفق و حرفه‌ای دارد پیش می‌رود و هم اینکه برای شما خیلی لذت‌بخش است. این را می‌خواهم کمی بازش کنید لطفاً.

من نمی‌دانم «حرفه‌ای» را به چه معنی می‌گویید. کاری که من می‌کنم یک کار حرفه‌ای آماتور است؛ یعنی یک کار آماتور هست که داریم به شکل حرفه‌ای انجام می‌دهیم. واقعاً نمی‌دانم معنی حرفه‌ای چه می‌شود؟ شما به من بگویید حرفه‌ای به چه معناست.

حرفه‌ای یعنی اینکه: چیزی تولید می‌شود که بقیه حاضر هستند برایش هزینه کنند و البته منظور از هزینه فقط پرداخت پول نیست. هزینه یعنی آدم‌ها انتخاب می‌کنند وقت بگذارند برای چیزی که شما می‌گویید. یا شما پیشنهاد می‌دهید که بروید ویکی‌پدیا یا چیزهای دیگری بسازید. آدم‌ها به شکل‌های مختلف برای پادکست‌های شما این هزینه می‌کنند. این‌ها بستری می‌شود برای کسی که یک کسب‌وکار دارد، می‌آید و حاضر است که با کمال میل هزینه کند و خوشحال است که شما تبلیغ‌کردنش را بپذیرید. این یعنی حرفه‌ای.

بله؛ به این معنا الآن پادکست «چنل‌بی» کاملاً حرفه‌ای‌ست. و به معنای دیگری هم حرفه‌ای‌ست: من آن را خیلی جدی می‌گیرم. از روز اولی که یادم هست وقتی‌که تعداد اپیزود پادکست هنوز خیلی کم بود. پنج‌شش اپیزود بیشتر نبود. من میزبان حرفه‌ای برای پادکست نداشتم. هیچ جا به من آمار درستی نمی‌داد. ولی من آمارم را دستی روی فایل اکسل ثبت می‌کردم. چارت می‌کشیدم. هر جمعه من روتین ثابتی داشتم. این فایل را آپدیت می‌کردم؛ با قبلی مقایسه می‌کردم ببینم چه چیزی را دارند می‌شنوند. تعداد شنونده‌ها خیلی پایین بود؛ ولی برای من مهم بود. مثل کسب‌وکار با آن برخورد می‌کردم. بااینکه نه‌تنها پول درنمی‌آوردم بلکه چشم‌انداز اینکه روزی بخواهد پول دربیاورد هم نداشتم. ولی نگاهم به آن حرفه‌ای بود. و کامل وارد شده بودم. یعنی برایش خیلی وقت می‌گذاشتم. طوری جدی می‌گرفتم که حتی کاری را که برایش صبح تا شب می‌رفتم این‌قدر جدی نمی‌گرفتم. به این معنا همیشه حرفه‌ای بود. الآن هم هست. و بقیه بچه‌هایی هم که کار می‌کنند. همین‌طور هستند. آدم‌هایی هستند که از من هم سخت‌گیرتر هستند. ممکن است شما حتی اسمشان را هم ندانید. در گروه پادکست کار می‌کنند و از من جدی‌تر هستند. برخوردشان با پادکست حرفه‌ای‌تر هست. به این معنی که مثلاً امید که ویرایش می‌کند. بعضی مواقع من می‌گویم یکی دو تا سوتی در پادکست باشد خوب است، به خاطر اینکه نباید بی‌نقص باشد. بگذاریم یک‌چیزی بماند. ولی او نه همه‌چیز را می‌خواهد دربیاورد. هر دفعه چیزی را تا جایی که می‌توانیم بی‌نقص ارائه بدهیم. به این معنا حرفه‌ای‌ست.

کمی راجع به گروهتان بگویید. شنیدن این بخش از زبان شما شیرین‌تر است. و بعد این ایده‌ای که من احساس می‌کنم ضمن ربط، یک تفاوتی بین «بی‌پلاس» و «چنل‌بی» هست. یعنی «بی‌پلاس» خیلی روشن‌تر، مشخص‌تر و چارچوب‌مندتر، و زمان پادکست‌ها به هم نزدیک است و از قبل شما می‌دانید چه چیزی را می‌خواهید کار کنید. آنجا نه، یک تنوعی هست. یک‌جور آزمون‌وخطای کنترل‌شده در جریان بوده است. «بی‌پلاس» خیلی مشخص هست که چه‌کار می‌خواهید بکنید ولی اینکه ایدهٔ ‌«چنل‌بی» از کجا آمد و آن چیزی که شما به آن مجلهٔ معتبر، گزارش خوب و آن چیزی که می‌گویید من از توی آن‌ها درمی‌آورم؛ چیزی است که مخاطب ما جزئیاتش را بداند، برایش بهتر است.

شما دو تا حرف قشنگ زدید. در مورد گروه که الآن پادکست را تولید می‌کند پنج نفر هستیم. سه نفر عضو اصلی و دو نفر که جدیدالورود هستند. سه نفر من و هدیه کعبی و امید صدیق‌فر. هدیه کعبی در انتخاب گزارش کمک می‌کند و هم آن‌ها را ترجمه می‌کند. چند وقت پیش صفورا رهبری هم به ما اضافه شد. که ایشان هم در ترجمه کمک می‌کنند. و فاطمه روانگرد هم اضافه شد، که ایشان هم تا الآن یک کار ترجمه انجام دادند. به‌جز این خانم‌ها که مترجم و من که راوی هستم. امید صدیق‌فر که طراح صوتی پادکست است. به این معنی که از وقتی‌که قصه انتخاب می‌شود، امید در جریان قصه است و شروع می‌کنیم باهم به حرف زدن که حالا قصه را نویسنده این‌گونه تعریف کرده از الف رسیده به ب و بعد رسیده به جیم. آیا ما هم همین‌طور تعریف کنیم؟ یا اینکه ما یک مقدار از جیم را قایم کنیم و بگذاریم بعد از دال بگوییم. یا این ملاحظات من می‌روم ضبط می‌کنم و بعد من این فایل خام را به امید می‌دهم. و این فایل خام برای یک پادکست یک‌ساعته ممکن است سه ساعت باشد. امید با توجه به اینکه قصه را قبلاً خوانده و فضا را می‌داند. در این مدت فکر می‌کند که موزیک را چه بگذاریم که به حال و هوا بیاید. هم فضاسازی کند هم این‌که بالاخره یک شخصیتی از موزیک «چنل‌بی» الآن به وجود آمده که می‌خواهد آن را رعایت کند. امید معیارهای خیلی دقیقی دارد. موزیک انتخاب می‌کند، بعد ویرایش می‌کند و کات می‌زند و تدوین می‌کند و به این محصول نهایی می‌رسد که منتشر می‌شود.

اما در این مسیر «مجلهٔ معتبر» چیست که در شناسنامهٔ کارتان این‌همه بر آن تأکید دارید؟

این واقعاً سؤال خوبی است. مجله‌های اینجا سبکشان با ما متفاوت است. من سعی می‌کنم که به یک یا دو مجله محدود نمانم. برای گفتن از حادثه جنایی «نیویورکر» یک سبک دارد برای روایت کردنش و مثلاً «ونیتی‌فر» (Vanity Fair) سبک کاملاً متفاوتی.

من داستان برادران منندز را عمداً از ونیتی‌فر انتخاب کردم تا ببینید که ونیتی‌فر این قصه را چگونه تعریف می‌کند. سبک ونیتی‌فر در تعریف کردن یک داستان جنائیِ به این خشنی چیست؟

یا حتی مَسترمایند؟

آن قصهٔ دیگری است. از همان اوایلی که شروع به این کار کردم فهمیدم که گزارش‌هایی که من دوست دارم و آن‌ها را می‌خوانم گزارش‌هایی هستند که به آن‌ها long form journalism (گزارش‌های طولانی) می‌گویند. خیلی زود هم دریافتم سایتی به اسم lonoform.org هست که من مشتری آن شدم. به شکلی که روزانه چک می‌کنم و پادکستشان را هم هفتگی و مرتب می‌شنوم. یکی از میزبانان این پادکست آقایی به اسم Evan Ratliff است. او بنیان‌گذار مجله‌ای است به اسم «آتاویست». او جذب این موضوع شد که ملت چگونه می‌روند و خودشان را گم‌وگور می‌کنند و بعد نمی‌شود پیدایشان کرد؟ این گزارش، یک داستان طولانی ست داستانش را چندین‌جا گفته، می‌توانید در «وایرد» پیدا کنید و بخوانید یا سخنرانی‌اش را در یوتیوب ببینید. این گزارش را وقتی توی «وایرد» نوشت، گفت که من احساس کردم حق مطلب ادا نمی‌شود با متن. اینکه یک متنی بیاوری و چند عکس کنارش، من نمی‌توانم آن تجربه‌ای را که داشتم خوب منتقل کنم. یک‌جور جدیدی از گزارش لازم دارم. من می‌خواهم تجربهٔ خواندن یک تجربهٔ جدیدی باشد. که خواننده نخواهد یک کلمه ببیند برود گوگل ببیند این کجاست؟ این چه شکلی‌ست؟ همه‌اش توی متن باشد. این او را به این سمت برد که بیاید یک نرم‌افزاری را بنیاد گذاشتند برای منتشرکردن گزارش‌های متنی پر از موادِ چندرسانه‌ای و هایپرلینک و لینک در لابه‌لای متن.

موضوعات (سوژه‌ها) چگونه انتخاب می‌شوند؟ چون بازخوردی که من از برخی مخاطبان گرفتم و حس خودم هم بود، این است که سمت‌وسوی «چنل‌بی» بیشتر به سمت ژانر جنایی به معنای وسیع کلمه رفته است؛ ولی در «بی‌پلاس» ژانر خاصی مدنظر نیست و اگر هم هست آشکار نیست و خیلی تنوع بیشتری دارد و آدم‌هایی با حساسیت‌ها و سلیقه‌های مختلف را بیشتر جلب می‌کند. به عبارتی یک‌جور یکنواختی و همگنی ژانر در «چنل‌بی» هست، ازیک‌طرف خوب است از طرف دیگر خوب نیست.

بیشتر تحت تأثیر مخاطب بوده که این‌گونه شده است و من این را تازه متوجه شدم. من خودم آدمی نبودم که جنایی دوست داشته باشم. نه اینکه جنایی نخوانم می‌خوانم ولی قبلاً سلیقه‌ی من به این شکل نبود.

منتها از اپیزودهای جنایی خیلی بیشتر استقبال شده است. البته یک‌چیزی هم هست که شما می گویید سمت جنایی رفته است. مثلاً «جنوبگان»، اپیزودی جنایی نیست و «دست» هم.

اما اپیزودهای جنایی بیشتر در ذهن زیاد می‌مانَد به خاطر ماندگاری تلخی که دارد؟

کاملاً درست است؛ ولی به تجربه فهمیدیم باید گزارشی را تعریف کنیم که دوست داشته باشیم و خوشمان بیاید. ولی خب نمی‌خواهیم چیزی هم تعریف کنیم که مخاطبی را که جذب کرده‌ایم از دست بدهیم. حواسمان هست که این تعادل را باید حفظ کنیم.

حتی مثلاً دو اپیزود پشت سر هم دادیم یک مرکل یکی هم درباره اولیگانشی جدید روسیه (با نام کابینه‌ی در سایه‌ی پوتین). صدای ملت بلند شد که: «چه خبره پادکست سیاسی شد؟! ما برای این چیزها اینجا نمی‌آمدیم!» حق هم داشتند. مخاطب «چنل‌بی» عادت نکرده بود و ما نباید این دو اپیزود را پشت سر هم می‌دادیم. ما دوست داریم که نوعی تنوع را نگه‌داریم. حرفی که شما زدید هم کاملاً درست است: در «چنل‌بی» ما از همه نظر یک مقدار رهاتریم.

وقتی‌که با آن‌ها صحبت می‌کردم دریافتم دوست دارند که چیزهای مثبت‌تر هم بشنوند. مثلاً آن اپیزودهای «دست» و «جنوبگان» بیشترین اپیزودی بوده که دیده‌ام آدم‌ها به هم معرفی می‌کنند. به خاطر اینکه ضمن تلخی که دارد پر از چیزهای مثبت و جذاب است.

البته حرف ارزشمندی است. دیگرانی هم این را گفتند. ولی نکته این است که سلیقه‌ی من نیست. اگر بخواهم اپیزود «دست» را تحلیل روانی کنم که چرا آن را انتخاب کردیم، نتیجه مستقیم اپیزود قبل از آن بوده است. اپیزود «به زبان آتش»، آن‌قدر ازنظر عاطفی و روحی سنگین بود که مایی که پادکست را درست می‌کردیم احتیاج داشتیم به چیزی که یک مقدار سبک‌تر باشد. «دست»، یک واکنش به آن بود. «جنوبگان» هم گزارش درخشانی بود. به‌هرحال تا اینجا این‌طوری بوده که «چنل‌بی» بزرگ‌ترین و مهم‌ترین عامل در انتخاب گزارش به سلیقه‌ی من بوده است. چیزی بوده که من دوست داشته‌ام. تمام قصه «چنل‌بی» این است که چیزی را که خوانده‌ام و دوست داشته‌ام برای شما که دوستت دارم تعریف کنم و اگر بخواهد برعکس بشود (من بروم گزارشی را که شما دوست دارید، بخوانم و تعریف کنم) آن چیزی نمی‌شود که باید بشود.

ولی می‌شود جوری پیش برد که «چنل‌بی» و «بی‌پلاس» همپوشانی داشته باشند و همدیگر را تقویت کنند؟

بله بله. می‌شود. ولی همان‌طور که شما گفتید «بی‌پلاس» خیلی چهارچوب‌دارتر از این حرف‌هاست. فکر کنم «بی‌پلاس» یک پادکست حساب‌شده است. همان‌قدر که «چنل‌بی» یک پادکست آزمایشی و رهاست.

بله.

به‌علاوه «بی‌پلاس» پادکستی غیرانتفاعی نیست. پادکستی است که از اول بنایش انتفاعی گذاشته شده. بنای سودآوری دارد. بیزنس‌مدل دارد. از اردیبهشت‌ماه منتشر می‌شود اما من از شهریور فکر کردن به این پادکست را شروع کردم. و بیشتر اپیزودهایش بهمن و اسفند تولید شد. هنوز که هنوز است ما اپیزود جدید نداریم. همه‌ی اپیزودهایی که در «بی‌پلاس» منتشر می‌کنیم در زمستان پارسال ضبط کرده‌ایم. نتیجه پادکستی است که کاملاً برنامه‌ریزی‌شده است و کاملاً منظم و با خط‌کش و سروقت باید بیاید. کلاً دنیای دیگری است. تنها اشتراکش این است که من و امید که «چنل‌بی» را درست کردیم اینجا هم نقش اصلی را داریم.

آیا مترجم‌هایتان فرق می‌کنند؟

این‌هایی که تا حالا منتشر شده، خودم و همسرم ترجمه کرده‌ایم. هیچ‌کدام از بچه‌هایی که در «چنل‌بی» ترجمه می‌کنند در «بی‌پلاس» کار نمی‌کند و خانمم هم که در «بی‌پلاس» ترجمه می‌کند در «چنل‌بی» کار نمی‌کند.

از وضعیت پادکست فارسی بگویید. به نظرم خیلی روبه رشد است. هرروز می‌بینم که چقدر پادکست‌های خوب هست. و البته در ادبیات کمتر هست. خیلی هم متنوع. دوست دارم تحلیل شما را به‌عنوان کسی که در وسط میدان است، از آن چه بر پادکست فارسی گذشته و آن چیزی که درراه است بدانم.

پادکست فارسی با پادکست‌های ادبی شروع شد به معنایی. تا سال‌ها فقط شعر می‌خواندند درواقع پادکست شعر.

بله «فردوسی خوانی» داریم که خیلی هم درخشان است.

«فردوسی خوانی» خیلی خوب است. به خاطر اینکه یک نفر دارد شاهنامه می‌خواند. ولی پادکست شعر این بود که شخصی یک شعر از براهنی یا شاملو می‌خواند. بعضی زمان‌ها شعر را با صدای شاعر مثلاً شاملو می‌آوردند. سالیان سال پادکست‌هایی به آن شکل بود و منتشر می‌شد. الآن دیگر پادکست ادبی فعال به‌جز «فردوسی‌خوانی» که شما گفتید و «هزارتو» کم است.

پادکست‌های دیگر، به این شکل رشد کرد که ملت پادکست خوب شنیدند و خیلی از کسانی که شنیدند گفتند به نظر می‌رسد کسی که دارد این را درست می‌کند، خیلی کیف می‌کند و ما هم می‌توانیم همین‌قدر کیف کنیم؛ چون واقعاً کار پیچیده‌ای نیست و حرفی هم برای گفتن داریم. خب چرا نه؟ مثل بلاگینگ است؛ بلاگ‌نوشتن هم همین‌طور شروع شد. کسانی که بلاگ می‌نوشتند خوششان آمد. اسمی درمی‌کردند و دوست پیدا می‌کردند، حرفشان را هم می‌زدند. و از همه قشنگ‌تر اینکه وقتی با پادکست حرفت را می‌زنی، می‌بینی که یک عده گوش می‌کنند و خوششان می‌آید. یک نفر با کار ارتباط برقرار می‌کند و جوابت را می‌دهد و خوب این خیلی فوق‌العاده است.

شما فکر کن اگر کسی با شرایط و با مهارت‌هایی که بنده الآن دارم، سی سال پیش می‌خواست مثلاً با ۵۰۰ نفر (فقط ۵۰۰ نه بیشتر)، ارتباط برقرار کند و اسمش را بشنوند، چه راهی پیش رویش بود؟ هیچ راهی تقریباً. من الآن می‌توانم داخل خانه‌ام بنشینم با کمک شگفت‌انگیز امکانات اینترنت، امکانات تلفن‌های هوشمند چه‌کارها که بکنم (من هنوز هرروز شگفت‌زده‌ام که چه‌کارهایی ما می‌توانیم با این‌ها بکنیم و می‌کنیم و حواسمان نیست).

ولی خب تا همین اواخر دریچه‌اش بر روی مخاطب فارسی‌زبان و فارسی‌گوش‌کن خیلی باز نشده بود. حقیقتش به خاطر اینکه نمونه‌ی خوبی جلوی رویمان نبود و اگر مثلاً من نقشی داشته‌ام، نقشم این بوده که آن‌قدر ادامه داده‌ام و کارکرده‌ام که آدم‌ها فهمیده‌اند این کار، کار جالبی است و ما هم می‌توانیم کنیم و شروع کردیم به انجام دادن.

الآن چندین پادکست فعال هست که مثلاً سه یا چهارتا اپیزود داده‌اند و ازنظر کیفیت کار، تا اپیزود بیست «چنل‌بی» یا تا اپیزود سی رسیده‌اند. خیلی جلوتر از آن چیزی هستند که من درست کردم و من از این قضیه خیلی خوشحالم.

هفته‌ی گذشته توئیتی کردم: ظرف هشت روز شش، هفت پادکست خوب و باکیفیت آمد. الآن دارد به جایی می‌رسد که شما می‌گویید درست است که این‌ها همه خوب هستند؛ ولی حالا گزینش کنم. حالا هرکسی پادکست خوب درست می‌کند و من نمی‌توانم گوش کنم. چون من هزارتا چیز دیگر هم دارم گوش بدهم. انگلیسی هم دارم، کتاب هم دارم و دیگر الآن من باید انتخاب کنم و این‌جایی است که باید برویم.

ازاین‌جهت به نظر من چشم‌انداز خیلی خوبی است به خاطر اینکه من از وقتی شروع کردم، از اپیزود ششم، آدم‌ها به من زنگ می‌زنند و مشورت می‌گیرند که چطور پادکست درست کنیم؛ چه‌کار کنیم و چه‌کار نکنیم؟ باور کنید دو سال اول یک دانه‌اش هم منجر به پادکست نمی‌شد. در یک سال و خصوصاً شش ماه اخیر درصد آدم‌هایی که با آن‌ها صحبت می‌کنم و بعد پادکست درست می‌کنند یک‌دفعه بالا رفته.

و برای اینکه بهتر در یادها بماند، به جای اول در آخر می‌پرسم: دقیقا از کی شروع کردید؟

من از تابستان (اوت) ۲۰۱۵ یعنی یک ماه دیگر می‌شود سه سال. کم‌کم می‌شود سه سال. ۲۹ اوت ۲۰۱۵.

علاوه بر این صحبت‌هایی که کردید، لطفاً اگر سخنی دارید که نگفته مانده بفرمایید؟

من چرا پادکست درست می‌کنم؟ علت انتخاب سوژه‌های من چیست؟ سوژه‌هایی که به گوش ما ناآشنا هستند و ما چیزی در موردشان نمی‌دانیم. و خیلی وقت‌ها بعدازاینکه پادکست را گوش می‌کنیم؛ به این فکر می‌کنیم که چطور یک همچین چیزی یا همچین آدمی مثل «پاول لِرو» بوده که به نظر می‌رسد باید یکی از معروف‌ترین آدم‌های دنیا باشد ولی من هیچ از این آدم نمی‌دانستم. چطور «سیلکرود»ی بوده؟ و چطور من این ماجراها را نمی‌دانم؟

یک کاری که من سعی می‌کنم انجام بدهم این است که به خودم و کسانی که پادکست را گوش می‌دهند کنجکاوی‌های جدید بدهم تا از مصرف روزانه‌ی اخبار خودمان را دور کنیم. خبر می‌آید و می‌رود. من خودم سالیان سال از زندگی‌ام به خاطر دنبال کردن اخبار رفته است. مصرف خبر انتها ندارد و اعتیادآور هم هست.

اولاً تا دلتان بخواهد دنیا پر از چیزهایی است که اخبار را تغذیه کند؛ دوم اینکه ما را با اخبار تغذیه می‌کنند. هر جا سرتان را برمی‌گردانید تلفن، خیابان، همه‌جا خبر هست.

من اراده کردم و از شما هم دعوت می‌کنم اراده کنید چشم به روی اخبار ببندید و خودتان را از اخبار دور کنید. بیایید برویم سراغ کشف کنجکاوی‌های جدید. چراکه دنیا پر از قصه‌هایی شبیه «روابط خونی»، «جنوبگان» و «به زبان آتشِ» قصه‌های جدیدی نیستند. بعضاً مال سی سال پیش‌اند.

فکر می‌کنم در انتهای صحبت‌هایم دوست دارم بگویم که می‌خواهم این کار را بکنم که آدم‌ها را به کنجکاو شدن بیشتر دعوت کنم. به کنجکاوی‌های جدید و به کنجکاوماندن.

یعنی از جریان مسلط رسانه‌ای بیرون بیاییم و دنیا را کشف کنیم؟

منظور این نیست که از جریان مسلط رسانه‌ای بیرون بیاییم. من هم که از زیرزمین گزارش تهیه نمی‌کنم. من هم از همین جریان مسلط گزارش طرح می‌کنم. منظورم بیرون آمدن از اخبار است. برویم سراغ آن چیزی که یک کسی رفته چند ماه کارکرده و عرق ریخته تا یک داستانی را برای ما تعریف کند که نظیرش پیدا نمی‌شود. نظیرش در رمان هم به‌زور پیدا شود. به نظرم دنیا پر از این قصه‌هاست و ما حواسمان نیست و از دست می‌دهیم. و خودمان را از لذتش محروم می‌کنیم.

سپاس صمیمانه از وقتی‌که به ما دادید.

 

 

این گفت‌وگو در اصل برای انتشار در «هفته» انجام شده است.

دیدن دو قسمت مصاحبه در وبگاه «هفته» از اینجا و اینجا.
دریافت پی‌دی‌اف از: اینجا.

دیدگاه خود را بنویسید!